چقدر مادر شدن شوق است!
آخر دیگر نمیشود ننوشت، وقتی صدای قهقهه خندههایت آنقدر بلند شده که میشود ضبطشان کرد و بارها و بارها حتی وقتی تو خوابیده ای به این صدای آسمانی گوش داد!
نمیشود آواهای معنادار کلامت را شنید و برایشان تاریخ نزد!
نمیشود تلاشت را برای برگشتن روی شکمت و چهار دست و پا راه رفتنت را دید و ننوشت!
آرادِ جانم!
امروز در آستانه پنج ماهگی تولدت، خستگی تمام آن نه ماه و این ماههای بودن(خدا را شکر خوب و خوش گذشت) را فراموش کردهام؛ چقدر رویایی میخندی، چه حس بیتابی میدهی به دل بیقرار مامان مریم، وقتی با چشمهای قشنگت همیشه وقتی میگذارمت و میروم پی کارهایم، دنبالم میکنی؛ چقدر مادر شدن خوب است وقتی "ماما" صدایم میکنی و من کلی ذوق میکنم.
باور کن!
باور کن! من میان خندهها و گریه هایت"ماما" گفتنهایت را میشنوم و اصلا مهم نیست، اگر هیچکس این را قبول نکند و بخواهد با منطق و علم به من حالی کند که هنوز خیلی زود است؛
باور کن! من میشنوم، وقتی تشنهات میشود، وقتی خوابت میآید، وقتی گرسنهای، وقتی گرمت است، همه را میشنوم بدون حتی ذرهای خطا؛
چقدر مادر شدن لذت دارد!
چقدر مادر شدن لذت بخش است!
چقدر مادر شدن شوق است!
چقدر مادر شدن بهتر از همه چیز است!