آراد سبیلان اردستانی

وبلاگ شخصی آراد سبیلان اردستانی

آراد سبیلان اردستانی

وبلاگ شخصی آراد سبیلان اردستانی

دل نوشت4

بی تاب شده ام، گریه می خواهم ،شاید نگران تر از هر زمان دیگر به نظر برسم، بهانه ام می گیرد؛ ولی برای مادر شدن گویا باید بسیار چشم به راه تر بود.

نمی دانم زمان ایستاده است و یا من به دلم قرار نمی آید که تا به این گونه سخت و طولانی می گذرد روزهای این روزهای من.

نه!

هنوز هم کودکم در درون من روز می گذراند و من بی تاب تر می شوم از اینهمه آرامش و شکیبش برای رسیدن به هدف آمدنش.

به خود نهیب می زنم: ای زن، ای مظهر خالقیت خالق، دل بگستر و شکیبایی را از فرزندت بیاموز

دل نوشت3

چقدر زود بزرگ شدی!

    وقتی به روزهایی فکر می‌کنم که خیلی کوچک بودی آنقدر که برای تصور اندازه‌ات باید از میلیمترهای خط‌کش کمک می‌گرفتم و قد تو را با دانه سیب و هسته خرما مقایسه می‌کردم شوکه می‌شوم؛ شوکه می‌شوم برای آنکه حالا و چقدر زود بزرگ شدی!
وقتی به پنج ماهگی‌ات فکر می‌کنم که گمان می‌کردم آنقدر بزرگ شده‌ای که دیگر نمی‌توان راه بروم و با امروز مقایسه ات می‌کنم به سادگی آن روزهایم خنده‌ام می‌گیرد اما تو چقدر زود بزرگ شدی!
حالا دیگر با آن روزهایم کلی تفاوت کرده‌ام و به قول بابای تو برای خودم متخصص بارداری شده‌ام و همه چیز را می‌دانم. حالا کلی اطلاعات دارم که همه‌اش را به بودن تو مدیونم.
تنها چیزی را که خوب نمی‌دانستم و نگرانم کرده بود اضافه وزنم بود که به نظر همه خیلی کم است آن‌ هم از پزشکم پرسیدم و بازهم نتیجه سونوگرافیم را بررسی کرد و گفت وزن جنین(یعنی تو!) بسیار عالی و حتی بالاتر از حد نرمال است و همین اضافه وزن مناسب است و دیگران که وزن بیشتری اضافه می‌کنند خودشان را چاق کرده‌اند و بعد از زایمان برگشتن به وزن قبلی خیلی هم دشوار است و این را هم مدیون بابای تو هستم که در این9 ماه به بهترین شکل ممکن از ما مراقبت کرد و من چقدر خوشحالم که باز هم می‌توانم روزی آن مانتوی سفید عروسیم را بپوشم. شاید همین نوروز امسال آن هم ‌با حضور تو!
این روزها به ظاهر ساده می گذرد ،ساده می گذرد اما در درون من و بابای تو غوغاییست. همه چیز را برای آمدنت آماده کرده‌ایم اتاقت را؛ خانه را حسابی خانه تکانی کرده‌ایم برای حضور تو.
مدام تصورت می کنیم که در کنارمان دست و پا می زنی و گریه می کنی و می خندی و می خوابی و.بیدار می شوی و کلی لذت می بریم از حتی تصور بودنت خدا می داند حقیقت بودنت در کنارمان آنطور که قرار است باشی چه لذتی دارد .
این شب ها سخت می گذرد با درد و نفس هایی که گه گاه به شماره می افتند و کلیه درد و سردرد و کلی درد دیگر اما حضور تو شیرین تر است.
هر چند خوب می دانم پیاده روی برای زن باردار مفید است آنهم در ماه آخر اما این را هم نمی شود انجام داد. هوا که بدجوری آلوده است و این ریزگرده ها وضعیت تهران را بحرانی کرده است هرچند اینجا که خانه ماست اوضاع بهتر است اما بازهم...
دیروز هم که پزشک من آب پاکی را روی دستم ریخت و تا به دنیا آمدنت باز هم رفتم در استراحت مطلق از دست تو وروجک زیبا که انگار خیلی دلت می خواهد هر چه زودتر دنیا را ببینی و دیروز برای آمدن آماده شده بودی. باید کمی بیشتر صبر کنی فقط 10 روز دیگر آنوقت من هم برای حضور تو آمده ترم و برای سلامتی خودت هم لازم است بیشتر در آن عالم ناشناخته بمانی.
نمی دانی چقدر خوب است که تو هستی؛ هر چند تو حرف نمی زنی و نمی شود چشم هایت را دید یا حتی تصور کرد اما همین که تکان می خوری یعنی من پبش تو هستم مامان!
اصلا خیلی لذت بخش است که در دنیا کسی هست که من را مامان صدا می کند، هر چند هنوز صدایش در نیامده باشد.
 الهی مامان فدای تو بشود. بی تاب گذشتن این روزها هستم، آرزو می کنم این روزها به سرعت بگذرد و بیاید آن روزی که بیایی بغل من و آنقدر جیغ بزنی و وول بخوری که اعصاب برایم نماند.