آراد سبیلان اردستانی

وبلاگ شخصی آراد سبیلان اردستانی

آراد سبیلان اردستانی

وبلاگ شخصی آراد سبیلان اردستانی

دل نوشت8

 

فرزند عزیزم، آراد زیبا!

میلاد تو شیرین‌ترین بهانه ای ست که می‌توان با آن به رنج‌های زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتاب‌زده، عاشقانه‌تر زیست.

میلاد تو معراج دستان من است، وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می‌گویم.

دل نوشت7

گریه آغازین تو شادی زندگی ماست!

آزمایش خون، پوشیدن لباس آبی ای که تو را فارغ البال می کند. اصلا مهم نیست زیبا شده ای یا نه؛

ساعت از نیمه هشت هم گذشته است و من برای آخرین بار صدای تپش های قلب ترا با آن گوشی دوست داشتنی شنیده ام و تنها منتظر رسیدن دکتر شعاری ام که بیاید و ترا...

12بهمن ماه 1390- ساعت9:10

چقدر این اتاق آبی رویایی سرد است و من هنوز مرددم میان انتخاب برای نوع عمل جراحی ام.بیهوشی کامل یا...

می ترسم می خواهم تصمیم بگیرم اولین نفری باشم که ترا می بیند و در آغوش می کشد؛ بی حسی موضعی را ترجیح دادم.

خدا می داند آن بیرون بابای تو چقدر بی تاب دیدن تو است.

خدا می داند خاله زهرا چه انتظار شادمانی می کشد.

12بهمن1390-ساعت9:30

خدا حافظ موجود کوچولوی درون من

دارم آیه الکرسی میخوانم و برای سلامتی ات دعا می کنم

چقدر این اتاق سرد است و چقدر حضور تو گرم.

خوش آمدی آراد کوچولوی دوست داشتنی مامان؛

صدای تو، همین صدای گریه آغازینت، معنای زندگی است.

و سلام کودک همیشه ام!

دل نوشت6

چقدر  امروز بوی بهار می دهد؛

 ساعت هنوز 6 هم نشده و من دارم پا به پای عقربه ها می دوم برای رسیدن سر قرارمان.

من و بابا و خاله زهرا  سر از پا نمی شناسیم برای رسیدن به بیمارستان، به جایی که قرار است تو بیایی.

و من با تمام وجود خوشحالم؛ با تمام وجود نگرانم؛ با تمام  وجود می ترسم، از همه چیز نکند خدایی نا کرده تو...

نکند خدایی ناکرده اتفاقی بیفتد که من...

اما نه یقین دارم امروز روز من است، روز تو، روز بابای تو، روز هر سه ی ما؛

دارد بوی باران می آید.

دلنوشت5

 

شیرینی کیک هدیه تولدم از طرف خاله زهرا و عمو مرتضی هم نتوانست ذره ای از طعم خوش این شب پایانی انتظار به تو رسیدن را به کامم کم کند.

شب تولد من و توست و این چقدر خوب است که هر سال من و تو تولدمان را با هم جشن می گیریم

شب تولد من است و من تنها به تولد فردای تو می اندیشم

تمام مدت شب را تا اله صبح بیقرار دیدنت بودم و پلک نزدم مبادا خواب بمانم و تو را دیر تر ببینم

خدا کند زودتر فردا شود و...

پسر مهربانم! یواش یواش دل بکن از آن جای تنگ و تاریک و گرم برای به دنیا آمدنت، فدای تمام لحظه های تا امروز بودنت بشود مامان، می دانم دلم برای این تکان های زندگی بخشت تنگ می شود اما آماده باش که دیدار من و بابا و تو نزدیک است.

قرارمان فردا راس ساعت 8 صبح بیمارستان پیامبران