آراد سبیلان اردستانی

وبلاگ شخصی آراد سبیلان اردستانی

آراد سبیلان اردستانی

وبلاگ شخصی آراد سبیلان اردستانی

دل نوشت26

...مامان خوبی داری؟

میشینه توی خونه

می بافه دونه دونه

می پوشی خوشگل می شی 

مثل یه دسته گل میشه

دل نوشت25

صدای تو معنای زندگی ست!

حالا دیگر دو ماه می شود که یاد گرفته ای با آن صدای نازک و نازنازیت من را «مامّا» صدای کنی و بابای مهربانت را «بَّبّا»؛ چهار دست و پا و با سرعت تمام خانه را دنبالم می آیی و مدام این واژه دوست داشتنی را آن هم با یک جور شیطنت خاص و ملوس تکرار می کنی و نمی دانی شنیدن صدایت که توام می شود با صدای شلپ شلپ برخورد دستانت با سرامیک های کف خانه چه ملودی دلنشینی به راه می اندازد. 

وقتی نزدیک هر چیز گرمی می شوی(شوفاژ، غذا، اتو و ... و بدون اینکه به آن دست بزنی طوری می گویی «داااخ دااااخ» که زندگیم گرمایی بیش می گیرد. 

وقتی انگشت اشاره کوچکت را روی زمین می گذاری و کلاغ پر که خاله زهرایت به تو یاد داده را«اَلااااغ َاار» انگار تمام شادمانی ها از سر انگشت مهربانت می بارد در خانه مان. 

چقدر زندگی با تو و در کنار تو! پسر کوچولوی دوست داشتنیم زیباست!


مامان

دل نوشت24

 یلدایت شاد، آراد زیبای من! 


آراد، پسر مهربانم!

اولین یلدای بودنت، اگر چه همراه بود با اولین بیماری زندگیت( سرماخوردگی ویروسی) اما برای من و بابای تو شبی بود به روشنی خورشید از درخشش حضور زیبای تو کنارمان.
سپاس که فرزند من و مایی!
مامان

دل نوشت23

فرزندم، تو نیز آنگونه باش! 


فرزندم، آراد مهربانم!

این روزهایی که گذشت و بر تنت لباس سقایی پوشاندیم، روزهای شهادت مردی بود که گذاشت و گذشت و رزمید تنها برای آنکه لحظه‌ای جز راستی نگوید؛ آنی ستمی بر کسی روا ندارد؛ برخاست برای آنکه دشمنی کند جور و ستم را و یاری رساند ستمدیدگان را.
این روزها بزرگداشت روزهایی بود که حسین(ع) همسرش، خواهرش، برادرش حتی فرزندانش، علی اصغر کوچکش، همه و همه را فدایی کرد اما زیر بار ستم و زور نرفت و به پای آرمان و آرزو و هدفش تا جانش ماند و جان داد و تا همیشه تاریخ جاودان شد.
آرزو می‌کنم و از خداوند مهربان می‌خواهم قطره‌ای از آن اقیانوس بیکران را در ذات تو، آراد مهربان ما بریزاند و روزی تو نیز آنگونه باشی که او بود.

برای همیشه روزهای زندگیت از او برایت می‌گویم:

اگر ...، آزاده باش.

دل نوشت22

تلفن، محبوب ترین وسیله بازی آراد!

هیچ گوشی تلفنی نیست که از چشمت دور بمونه. عاشق بازی با تلفنی و حتی صدای زنگ اون رو بدون اینکه خودش رو ببینی تشخیص می دی و کلی باهاش حال می کنی!

آراد مهربونم، فدات بشم که می خوای گوشی تلفن رو به بابایی نشون بدی!

دل نوشت21

آراد و بازی با لگوهایش!!!

حالا دیگه کم کم داری تلاش می کنی علاوه بر پرتاب لگوهات به این طرف و اون طرف اتاق، اونها رو روی هم بگذاری.

این لگو ها رو بابای مهربونت روی هم چیده بود و کلی باهات بازی کرده بود و شما، آرادعزیز ما می خوای دوباره از هم جداشون بکنی!!!