از زمانی که روزها رو به یاد دارم، خیلی چیزها رو دوست داشتم، بعضی از آدم ها رو که حتی فکر می کردم بدون اونها می میرم، دلبستگی های شدید و عجیب!
گاهی به خاطر این دلبستگی ها کارهای عجیبی می کردم، کارهایی که خوب با شرایط اون روزها فکر می کردم منطقیه.
امروز با گذشت۹+۵ ماه از حضور آراد جانم بدون اندکی تردید و با ایمان کامل می نویسم هیچ عشقی در دنیا پایدارتر از عشق مادر به فرزندش نیست!این رو وقتی فهمیدم که از امیالم به خاطر آرامش آراد می گذرم و شادم.
وقتی به مهمانی دعوت می شوم که شرایط نگهداری از آراد در آن نامناسب است و با وجود اینکه دلم می خواهد آنجا باشم به دعوتشان نه می گویم، وقتی۱۴ ماه است غذاهای مطبوعم را حتی هوس هم نکرده ام که مثلا بادمجان باد دارد و فسنجان گرم است و پیتزا فلان است و...بهمان ، وقتی برای اولین بار کنار ساحل دریا ایستادم و حتی انگشتانم خیس نشد که مبادا در زمان تغذیه آراد تاخیری بیفتد با وجود اینکه دلم می خواست تن به آب بزنم؛ وقتی دلم برای بوی مادرم تنگ است و نگرانی از گرمازدگی و خستگی آراد فکر اراک آمدن را هم از سرم بیرون کرده است؛ وقتی در طول شبانه روز پنج شش ساعت استراحت می کنم و آنهم با استرس که مبادا...؛وقتی نیمه شب و در اوج خواب آراد بیدارم می کند و من با عشق در آغوش می گیرمش؛ وقتی دلم فقط یک ثانیه تنهایی می خواهد و بازهم دلم نمی آید تنها و بدون او آنی را سر کنم، وقتی...وقتی...وقتی...تازه می فهمم هیچ عشقی ماندگار تر و حقیقی تر از عشق مادر به فرزندش نیست.